به من یک تارمو دادی امانت
که بی تو سوز دل بااو بگویم
مراتا یک نفس در سینه باقیست
امانت دار این یک تار مویم
تو میدانی که در هر تار موئی
زمو باریک ترصد راز باشد
اگر مو را زبان آشنا نیست
مرا چشم حقیقت باز باشد
نه پنداری که پیمانی که بستیم
از این یک تارمو محکم نگردد
به گیسوی دلاویز تو سوگند
که یک مو از وفایم کم نگردد
توهم ای روشنی بخش حیاتم
نمی گویم مرا پیوند جان باش
نمی گویم به دردم مرهمی، نه
به قدر تار موئی مهربان باش
چوموباریک باشد رشته عمر
بیا قدر جوانی را بدانیم
بیا با تارجان پیمان ببندیم
بیا تا پای جان باهم بمانیم